الال ، الال را تو از کجا باید بشناسی وقتی که من هم به خاطرش ندارم دیگر . من تشنهام ...... دار و ندارم را رنگارنگ سفید و صورتی و آبی؛ یا ریختهام توی جیب یا ریختهام توی قوطیهای بیرنگ و ِ این دکترهای مرد و نامرد .
پیج اینستاگرام نماطنز را دنبال کنید namatanz@
لینک های دانلود:
ImagesView all<نماطنز | وقتی بابا اتی لباس زیپ دار میپوشه! - آپاراتwww.aparat.com
Duration: 4:58Posted: 5 minutes agoوقتی بابا اتی دکتر میشود.... - آپاراتwww.aparat.com
Duration: 1:35Posted: Jul 20, 2013#داستان_کوتاه_ایرانی Instagram HashTags Photos and Videos ...www.instapopim.com
بابا هم یواشکی طوری که نبینیم ازپوست ها خورد وبعد لقمه اش را توی نمک زد وگفت : " یا مولام علی" فاطی خواهر کوچکم با ...... یه عمره همه ماشین آبی دارن و لباس بنفش میپوشن ولی تا وقتی نداشته باشی به چشمت نمیان که.کف خیابون [بایگانی] - کانون گفتگوی قرآنی - کانون گفتگوی قرآنیwww.askquran.ir
همیشه هم جوری برمیگردی که تا لباس راحتی میپوشی، میبینم دو سه تا زخم و شکستگی جدید روی بدنت گذاشتن!» ... منم دیگه نتونستم خندم را کنترل کنم و گفتم: «با بابای تو بیشتر حال میکنم!ﺳﻠﻄﻪ ﮔﺮ ﻋﺸﻖ - رمان دونیPDFcdn.romandooni.ir
_. واﺳﻪ اﺣﺘﯿﺎط ﯾﺎدت ﺑﺎﺷﻪ ﻟﺒﺎس ﮔﺮم. ﺑﺒﺮﯾﻢ . _. ﺑﺎﺷﻪ. ،. اﻣﺮوز ﮐﺠﺎ ﻣﯿﺮﯾﻢ ؟ _. ﻧﻤﯿﺪوﻧﻢ ﺑﺰﻧﯿﻢ اون ﺑﺎﻟﺎ ﻣﺎﻟﺎﻫﺎ ؟ _. ﻧﻪ ﺑﺎﺑﺎ راﻫﻤﻮن دور ﻣﯿﺸﻪ . _. وﻟﯽ ﺧﺐ ﭘﻮﻟﺶ ﺑﻬﺘﺮه . _. دﯾﺮوز ﭼﻘﺪر ﮐﺎر ﮐﺮدی ؟ _. ﻧﻤﯿﺪوﻧﻢ واﯾﺴﺎ ﺑﺸﻤﺎرم ! ﺑﻪ ﻃﺮف اﺗﺎق رﻓﺘﻢ و ﺣﻮﻟﻪ رو روی ﻣﯿﺰ ﺗﻮاﻟﺖ ﭘﺮت ﮐﺮدم و در ﺟﻌﺒﻪ ی.گ︣﹞ ﹟﹞︤ - رمان دونیPDFcdn.romandooni.ir
﹝︤﹝﹟. WWW.ROMANDOONI.IR. 123. ﺻﺪای ﻧﯿﻤﺎ ﻣﺮا از ﻫﭙﺮوت ﺑﯿﺮون آورد: ﻣﯿﮕﻢ ﺑﭽﻪ ﻫﺎ؛ واس ﺷﻤﺎ ﻣﻮرد ﻧﺪاره ﮐﻪ ﻫﻤﺴﺮ آﯾﻨﺪه ﻣﻨﻢ اﯾﻨﺠﺎ ﺑﺎﺷﻪ؟ ﻧﮕﺎر ﭼﺸﻤﻬﺎﯾﺶ را ﮔﺮد ﮐﺮد! ﻣﻦ ﺑﺎ ﭘﻮزﺧﻨﺪ ﻧﺎﻣﺤﺴﻮﺳﯽ ﺷﺎﻧﻪ ﺑﺎﻟﺎاﻧﺪاﺧﺘﻢ... ﭘﺴﺮی ﺑﺎ ﻟﺒﺎس ﺳﻨﺘﯽ ﮐﻨﺎر ﺗﺨﺘﻤﺎن اﯾﺴﺘﺎد: ﭼﯽ ﻣﯿﻞ دارﯾﻦ؟Images about #حرف_نگفته tag on instagram - Picokuwww.picoku.com
مرد میانسالی در محله ی ما زندگی میکند که من از بچگی اورا میشناسم ادم تو دار و خنده روییست. همیشه صورتش ...... یه عمره همه ماشین آبی دارن و لباس بنفش میپوشن ولی تا وقتی نداشته باشی به چشمت نمیان که. داشتم همینطور ...mixed nut - زندگی پیشتازwww.pioneer-life.ir
قاضی زردگستر. (Celaena Sardothien) پایانی بر افسانهی سلین ساردوثین و منیشک: وقتی رود، گلآلود میشود!Tirgan Short Story 2015 by Tirgan Festival - issuuissuu.com